امیلی ویلیس از خواب بیدار می شود و خود را زیر یک خروس بزرگ می بیند، تعجب او به سرعت با برانگیختگی جایگزین می شود. او آن را در می آورد، سپس سوار آن می شود، بیدمشک تنگش را که با گل میخ آویزان شده سازگار است. اتاق پر از صداهای آنها و رها شدن او است، و او را در عشق گرم و چسبناک خود رها می کند.